کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

مبارکه

خدادرفاصله ی نفس های من وتوست   که به هم آمیخته ست   درقلبیست که برای تو می طپد   درمیان گرمای دستان ماست که بهم آمیخته ست خدا درهمین نزدیک ماست    اوکه تورا آفرید وهمه نگهدار توست توراسالم وبانشاط وبرای ما زیباترین دختر دنیا    خدای مهربان تورا بخاطر تولد دختر گلمان صد شکر وصدسپاس   کیمیاجون دو سال وهفت ماهگیت مبارک باشه عزیزم
17 ارديبهشت 1390

تسلیت

ازطرف کیمیاجون وخانواده سالروز وفات صدیقه کبری حضرت فاطمه زهرا (س)رابه همه یاران نی نی وبلاگی تسلیت    میگوییم امیدوارم شما نی نی هاوقتی بزرگ شدی د فاطمه شناس وپیرو راه حضرت علی (ع) باشید انشاالله   اینم عکس درب خانه حضرت فاطمه (س)درمدینه خداانشاالله زیارت قبر بی بی دوعالم را قسمت همه عزیزان بنماید    التماس دعا  ...
16 ارديبهشت 1390

باخداباش

گفتم خدایا ازهمه دلگیرم        گفت حتی از من ؟   گفتم خدایادلم راربودند           گفت پیش از من؟   گفتم خدایاچقدر دوری           گفت تو یا من؟   گفتم خدایاتنهاترینم            گفت پس من؟   گفتم خدایاکمک خواستم     گفت ازغیرمن؟   گفتم خدایادوستت دارم      گفت بیش از من؟   کیمیاجون همیشه باخداباش وفقط ازاوبخواه ...
15 ارديبهشت 1390

روزمعلم

امروزروز معلمه من ازفرصت استفاده کنم واین روزو به همه معلمان زحمتکش دنیا تبریک میگم  معلمان عزیز روزتان مبارک    یادم می آیدکه:     درکودکی پاکن هایی زپاکی داشتیم                                              یک تراش سرخ لاکی داشتیم       کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت  دوشمان ازحلقه هایش دردداشت  گرمی دستانمان ازآه بود                                   ...
12 ارديبهشت 1390

خانم آرایشگر

باز خبرای جدید میشنوم میبینم که خانم خانما ذلرین دوره آرایشگری میبینین آخه دختر خوب یه بجه ناز که دست به قیچی نمیزته اونم چی باقیچی موهای مامانتو قیچی کردی اونم چه هنرمندانه صاف کردی زدی مدل موهای مامانو خراب کردی وبعدشم ذوق میزدی قربون اون دستای هنرمندت دیگه به چیزای تیز وخطرناک دست نزن نفسم  اخه قشنگم دیگه کم کم توباید شعرای قشنگ یاد بگیری وبرام بخونی  حالا اینم فرهنگ لغت حدید کیمیاجون میخام برم مسسه       مدرسه سینی رو میگه نیسی چاقو رو میگه دادو میزو میگه میس وشعرتاب تاب عباسی رو اینطوری میخونه تاتاعبازی مامان بابانازی ولی چون دخترباادبیه واطاعت پدرومادرو میکنه هرچی بگن میگه چشم  خلاصه دا...
10 ارديبهشت 1390

برای آینده

  زی پسری از پدربزرگش که در حال نوشتن بود پرسید: پدربزرگ درباره ی چه می نویسی؟ پدربزرگ گفت: درباره ی تو پسرم.اما این مداد از چیزی که با ان می نویسم مهم تر است. می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی. پسر با تعجب به مداد نگاه کرد و گفت: اما این مداد مانند مدادهای دیگری است که قبلم دیده ام. پدربزرگ گفت: بستگی دارد که چه طور به ان نگاه کنی. در این مداد پنج خصوصیت وجود دارد که اگر بتوانی این خصوصیات را داشته ب...
31 فروردين 1390