کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

تکرارلحظه های زیبای زندگی

1392/4/6 21:57
نویسنده : fereshteh joon jooni
581 بازدید
اشتراک گذاری

[ نظر بدهید ]

کیمیاجون ومدرسه

      همش یکی بود دوتا نبود زیرگنبد کبود .....توی این شهرقشنگ

جونم برای دخترم بگه که از اونجایی که تو علاقه ی زیادی به مدرسه ودرس داری وآرزو میکنم به همین منوال بمونه هرروز که عمه عسلو میبینی باتوجه به این که عمه عسل معلم بوده شما خودتو براش ملوس میکنی ومثل یک دانش آموز نمونه مدرسه بازیتو شروع میکنی اول از همه که میری بیرون از اتاق ودر میزنی واجازه ی ورود میگیری ومیگی اجازه حانوم؟ خانم هم نمیگی ودرست میگی حانوم و..........شروع میشه گاهی من شاگرد وتو معلم وبالعکس خلاصه تا جایی که جا داشته باشه ما باید هرچی شما میگی بگیم چشم وگوش به فرمان شاگردمون باشیم (کارای دنیا برعکس شده)

 اینجاشما گل دختر کیف عمه عسل رو که انگارکیفشم بوی معلمی میده برمیداری ومیری که از بیرون اتاق بیای واجازه ی ورود بگیری وبیای تو کلاسوشروع درس ومشقتو واحیانا دستوراتی که بدی وما سراپاگوش بشیم جالبه که باوجوداینکه تخته وایت برد هم داری دیوار اتاق میشه تخته ی تو ومنومامانتو مامانیتو میبری پای تخته وما باید برات دیکته بنویسیم

درحال رفتن به مدرسه ی خیالیت وکیفی که درآن پراز چک ومدارک ماشینو واحیانا شانه وغیره

 

وقتی میرسی جلوی این میز دقیقا فوری می ایستی آره این همان مدرسه ای است که درخیالت آن را پرورانده ای وباید که ما شاگردانت تابع سخنان شیرینت بشویم وارد کلاس میشوی سلام میکنی وفورا جایی را روی فرش برای نشستن انتخاب میکنی وفورا بدون اینکه کسی ازتو بخواهد زیپ کیف را میکشی وبا صدای زیپ لبخندی هم میزنی وصبورانه به انتظار می نشینی تا عمه عسل تورا بانامت بخواند کیمیا........مشقاتو نوشتی وفورا دست در کیف بله هرچه که به دستت بیاید اعم از دسته چک یا گواهینامه ی عمه عسل ویا هر دفترچه وکاغذی ذیگر که مشقهای تو میباشد نشان خواهی داد

 واگر دفترت هم که معمولا دفتر نقاشی را دفتر میدانی ازکیف بیرون آورده ویکباره جلو میروی................بابانان بده مامان آب بده وصدای خنده ی ما وقربون صدقه رفتن همه وگاهی هرکدام از ما بوست میکنیم بغلت میکنیم و ماشاالله گویان ساکت میشویم که باز تو ناراحت نشوی وگاهی تورا تشویق میکنیم چه کنیم نوه ی اولی وهمه حوصله داریم

 جواب خنده هایمان را با خنده ی تو دریافت میکنیم وبه قول معروف بخیر میگذرد وتو ناراحت نمی شوی........................

 

پایان کلاس نزدیک میشود در این فاصله ما پای تخته هم رفته ایم وبالاخره نفهمیدیم ما معلمیم تو شاگردی؟یا تومعلمی هرچه هست که ما سرکاربودیم اما برای لحظه ای هم شاگردبودن برای همه مان جالب بود واز طرفی بچه شدن هم نیز حال وهوای خوبی داشت واز همه مهمتر اینکه دل تو را به دست آوردیم وتوشاد شدی انشاالله که برایمان حساب کنند وبنویسند وذخیره شود

خوب حال وقت خداحافظیه که خیلی بامزه صدات میکنم کیمیاجون مامانت اومدن دنبالت با عجله ازکلاس میپری بیرون در حالیکه میگی وای سرویسم رفت   ............وقتی که دیگه کلاس ازرسمیت درمیاد وبعدازپذیرایی ازمن .وقتش رسیده که من بخوام برم خونه ی خودمون وگرفتن کیفم از شماوصدای تودرمیادکه نرو بمون پیش من وخدامیدونه که مامانیت با چه ترفندی سر تورا بندکنندتامن بتونم در  برم              این بود یک روز باتو در مدسه

 



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)