کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

بچه گی هامون و دلخوشی هامون

1392/4/3 12:36
نویسنده : fereshteh joon jooni
554 بازدید
اشتراک گذاری

روزی که کیف راروی شانه ما ن انداختیم وبه مدرسه میرفتیم از خیاباهایی که روبروی حرم بود وهرروز به امام رضا (ع)سلام میدادیم

وقتی کاردستی که باکمک بزرگترها درست کرده بودیم تو دستمون بود چقدر نگاه مردم وهمه کسانی که از پهلویشان میگذشتیم برایمان مهم بود

تو جمع فامیل با هم سن هامون می نشستیم ومیگفتیم ماتا اینجا خوندیم چه حالی میداد که یک درس از اونا جلو بودیم

وقتی تو کلاس وقت اضافی میاوردیم معلم میگفت یکی بره بیرون وما جای چیزی رو عوض میکردیم وتامیومدتوکلاس بانزدیک شدن به اون رومیز تق تق های بلند وکوتاه میزدیم

تومدرسه مون از یک اتاقی به اسم سیاه چال میترسوندنمون

مدادامونو تیزمیکردیم ومیزدیم رو دست دوستمون .خدامارو ببخشه

شکلاتهایی بود به اسم قانفوت وقتی میخوردیم دهنمون رنگی میشد

وقتی ناخنمون بلند بود از صف میکشیدنمون بیرو.وماچقدرمیترسیدیم وبادندونامون ناخنامونو میجویدیم

وقتی زنگ خونه ها رو میزدند میدویدیم ومیگفتیم من اولین نفربودم که اومدم بیرون

وقتی امتحان داشتیم معلم که سوال را میخوند میگفتیم خانم چندخط باز بزاریم

سکه رامیزاشتیم زیر کاغذ وبامداد سیاه خط خطی میکردیم وسکه درست میکردیم

تونیمکت که سه نفری می نشستیم موقع امتحان نفروسط جاش زیرمیز بود

مشقامونو که معلم خط میزد به دوستامون پز اون آفرینی که نوشته بود میدادیم

جریمه هامون بیست بار از روی درسدندان شیری

مشق عیدمون ازروی کتاب عین کتاب همراه با نقاشیهاش بود

روزی که معلم مون نمیومد همه برین تو حیاط چقدر دوست داشتیم وفردا معلم که میومد میگفتیم خانم جاتون خالی بود .....

چه حالی می دادمشقامونو درشت مینوشتیم که تعداد صفحات زیاد بشه وجلوی چشم معلم مونو بگیره

الکی الکی میرفتیم دم مکثف ومدادامونو سر میکردیم

دیکته هامونو باید تو صفحه مقابلش پاکنویس میکردیم

لای ورقهای کتابامون گل بسم میزاشتیم

موقع امتحان ثلث آخر تو سالن معلم متن دیکته رو بلند میخوند وجاهای تشدید دار سرفه میکرد

وقتی گچ وناخن معلم روی تخته کشیده میشد چه جیغی میکشیدیم

وقتی معلم مون میخواست درس بپرسه سرمونو بندمیکردیم

باتکه های روزنامه ها روزنامه دیواری درست میکردیم

سعی میکردیم دفتر مشق مونو تو جامیز جا بزاریم تا از مشق نوشتن شب راحت باشیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

بابای ملیسا
3 تیر 92 12:26
سلام . ضمن عرض تبریک به مناسبت نیمه شعبان ، وبلاگ ملیسا خانم به روز شد . خوشحال میشم اگر دلنوشته های یک پدر در مورد دخترش رو بخونید و یک یادگاری هر چند یک شاخه گل برای دخترم به یادگار بزارید . منتظر حضور سبزتون هستیم .


-------------سلام خیلی خوشحال شدم به من سر زدین عیدتون مبارک ماشاالله برای خودش خانمی شده عروسیشو ببینین