آرزوهای من
کاش من یک بچه آهو می شدم
می دویدم روز وشب در دشتها
توی کوه دشت وصحرا روز وشب
می دویدم تا که می دیدم تورا
کاش روزی می نشستی پیش من
می کشیدی دست خودرا بر سرم
شاد می کردی مرا با خنده ات
دوست بودی با من وبا مادرم
چون که روزی مادرم می گفت :تو
دوست با یک بچه آهو بوده ای
خوش به حال بچه آهویی که تو
توی صحرا ضامن او بوده ای.
پس بیا !من بچه آهو می شوم
بچه آهویی که تنها وغریب
در میان دشت وصحرا مانده است
روزوشب در انتظارم پس بیا
دوست شو با من مراهم نازکن
بند غم را ازدو پای کوچکم
با دو دست مهربانت باز کن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی