بدون عنوان
سلام کیمیای نازنینم امروز پس ازمدتی که نتونستم برات حرفامو بگم دلیلش اشکال در سیستمم است که فعلا باری بهرجهت اومدم وخودمو رسوندم به این صفحه که بتونم بنویسم خدمت شما گل دختر عرض کنم که شما با مامان یک ده روزی قبل از عاشورا اومدی مشهد ودوباره دیدارامون تازه شد ببین عزیزم شما فعلا که بخاطر کار بابایی تو دزفولین وما اینجا تا وقتی که خدا دوباره بخواد وشما بیاین مشهد این جند روز که مشهد بودی برای اولین بار در عمرت دوسه میلیمتر برف اومد وتو از دست زدن به برف میترسیدی واین مساله برای همه جالب بود حتی برای یک آقایی توی پارک سرکوچه باباحاجی (بابای مامانت)که وقتی نگاه میکرد ومیدید که توباالتماس میگی نه دست نه ومیگفتی بریم حونه ....تعجب میکرد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی