اینها دیزی مشهدیه کیمیاجان
باشد زمانی برسد که تو بتوانی اینهارا بخوانی واز دیدنش لذت ببری ومن نباشمشایدروزگاری وقتی گذرت به این صفحات وبت افتاد به یادت بیاید که زمانی عمه عسلی داشتی وحالا نداری /آنوقت نمی خواهم دلت برایم بسوزد به زمانهای از دست رفته ای که برایت گذاشتم فکر کن که امیدوارم خیلی دیر نشده باشد
زیرا در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدنهایی که پاهایم راازمن گرفت ،حال گویی ایستاده بودم!چه غصه هایی که سپیدی مویم را حاصل شد ،حال غصه ای کودکانه بیش نبود!
دریافتم آفریدگاری هست که اگر بخواهد میشوداگرنه ......نمیشودبه همین سادگی.....کاش نه میدویدم ،نه غصه میخوردم ،به جایش فقط او را نگه میداشتم .....خودش جایم میدوید وغصه میخورد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی