کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

حالا تو سامرایم

1392/3/8 23:42
نویسنده : fereshteh joon jooni
686 بازدید
اشتراک گذاری

آره کیمیاجون دیدی همه از سامرا رفتن میترسیدن ولی خطری نبود؟

 

اینجا همان ورودی سامراست بعداز آن قسمت پشت سر به یک بازرسی رسیده وپس از آن وارد حرم میشویم

 

ا

ولی با امنیتی که مامورای عراقی درست کردند خیلی راحت وارد حرم شدیم خیلی خلوت بود البته صحن وگلدسته ها توسط کارگران ومهندسان ایرانی در حال ساخت بودوبیشتر آنان که ماموریتهای سه ماهه وشش ماهه ویکساله دارند تو کانتینرهایی که بصورت اتاق اتاق هست زندگی میکنند اینو از اونجایی فهمیدم که چندتاشون لباساشونو شسته بودن وروی نرده های جلوی کانتینر پهن کرده بودن ومعلوم بود مدت زیادی آنجا میمانند البته از یکی شون هم که پیرمردی بود سوال کردم

خلاصه با دلی آرام وبا فرصت زیاد زیارت خوبی کردیم ومشغول خواندن دعا بودیم که یک کاروان دو سه ماشینه ایرانی برای زیارت یکی دو ساعته آمدند صف جماعت پرمحتوایی تشکیل شد البته ناگفته نمونه که هوا گرم شده بود وزیر آفتاب وتو صحن حرم نماز حماعت خوندن هم طاقت زیادی  می طلبید بهر صورت نماز جماعت که خوندیم بلافاصله خدام حرم گفتند زائره بفرما مضیف که همان مهمانخانه حضرت بود وجاتون خالی همه ناهار مهمان امامین عسکرین بودیم وغذا پلو وخورشت هم لوبیا سفید تو رب وکمی گوشت مرغ لای پلو بازم خوشمزه بود وچسبید بخصوص که دوغ سرد وسالاد خوبی همراش بود

بعد از نماز باز تو حرم بودیم مشغول زیارت شاید بطور کل بیست نفرهم دور ضریح نبودند وخیلی راحت پای ضریح می شد بنشینیم

دوتا خادم زن جوان مهربون هم کناری نشسته بودند ودعا میخواندند بقدری آرامش در کنار ضریح حس میشد که انگار تو خونه پدری خود نشسته ای

خودم را به ضریح (که البته هنوز ضریخ کامل نشده وتقریبا چیزی شبیه موکت دور چهارچوبه ضریح وجود داشت )چسبانده بودم وبرای هرکسی که التماس دعا گفته بود دعا میکردم

البته از خاصیت اماکن زیارتی این است که افرادی شبیه دوستان وفامیل جلوی چشم مان ظاهر میشوند که خودت را موظف میکنی برایشان دعا کنی

غروب آفتاب کم کم نزدیک میشد برای تجدیدوضو از حرم که خواستیم بیرون بیاییم گردوغبار شدیدی بود که چشم چشم رانمی دید حتی نفس کشیدن هم سخت شده بود وچون همه قسمتهای صحن در حال ساخت وساز بود خاک وگرد وغبار شدیدتر شد به سختی وضو گرفته به داخل حرم رفته ومنتظر اذان شدیم

حالا دیگه گرد وغبار وارد حرم هم شده بود ونفس کشیدن سخت تر .

خانم های خدام گفتند این گرد وغبار تقریبا همیشگی وگاهی چندروز یکبار هست

کاری که نداشتیم جز زیارت نماز ودعا واستفاده از وقتی که داشتیم ودرد دل با امامین ونرجس خاتون وحکیمه خاتون

شب هم برای نماز جماعت به صحن رفته وباز بعدازنماز دوباره اعلام اینکه زائره بفرما مضیف که باز شام هم برنج ولی از خورشش یادم نیست

آخر شب که تقریبا سکوت همه جارا فراگرفته بود وچندتا از زائران که شاید سی نفرهم نبودیم جهت دریافت پتو به اتاقک مخصوص تحویل رفته وبا پتو ها به داخل حرم پشت یکی از رواقها برای خواب رفتیم

اما مگر آن جا جای خواب بود چراکه حیف مان می آمد بخوابیم واین فرصت را از دست بدهیم بالاخره قرار بر کمی استراحت وبعد تجدید وضو وحالا بریم به سرداب امام زمان(عح)

سکوت خاص وخلوتی وروحانیت وبی ریایی خاصی تو سرداب با دل وجانت حس میکنی همه برای خواندن نماز امام زمان (عح)تو سرداب جمع بودند که بعداز ساعتی تازه اذان صبح گفته شد

حال وهوای خاص آنجاراباید بروید واز نزدیک ببینید تا خوب حس کنیددرد دل با امام زمان (عح)ومادرشان وپدرشان بسیار فرصت خوبی هست که باید هرکسی بتواند به سهم خودش خوب استفاده کرده وبهره ی کافی راببرد

بهرتقدیر بعداز نماز صبح ودعا کمی استراحت برای حدود ساعت 8صبح باز دعوت به مضیف وصبحانه کره وپنیر وشیر ونان

قربون کرامت ومهماان نوازی ائمه که خیلی برای مهمانهای از راه دور رسیده شان اینقدر ارزش قائلند

ساعت 9یک گروه زائر ایرانی رسیدند وبلافاصله بعداز زیارت قصد برگشت داشتند واتفاقا رئیس کاروان آشنا بود وما برای برگشت به کاظمین مهمان آنان بودیم وبدون پرداخت هزینه به کاظمین برگشتیم

ولی بگویم که دل کندن از آن قبور در سامرا کار آسانی نبود

   فردامیریم کربلا تو این سفرهمراه ما باشید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)