گفتگوی من وکیمیا
من:درینگ درینگ
اونور خط :یک دختر با ناز وادا بع.............له
من:سلام عزیزم
کیمیا:سلام عمه عسل تجایی؟
من:خوبی؟توتجایی؟
کیمیا بع...له خوبم
من:چکارمیکنی؟
کیمیا:من بازی.عمه عسل!!!!!!!!!!!!
من:بعله نانازم
کیمیا :عمه عسل بیا خونه ی ما
من:بیام چکار؟
کیمیا بیا بامن بازی...
من:باشه کارامو بکنم میام
کیمیا:عمه عسل کارنکن بیادیگه!!
من:باشه آجی از دانشگاه بیاد غذا بخوریم میایم
کیمیا:نه عمه عسل آجی نیاد شما ت ..........یایی بیا
من :باشه برم بلیط بخرم
کیمیا:عمه عسل با ماشین شما بیا
من:آخه راه دوره
کیمیا :اومدی؟
من:باشه چشم میام
چندلحظه سکوت بین هردو طرف ....
کیمیا عمه عسل چکار میکنی؟
من:هیچی دارم گوش میکنم
کیمیا عمه عسل داری لباس میپوشی؟
من: باشه صبر کن ومن در این فکر که چه اشتباهی کردم
که این طفلک که فعلا درک آنچنانی از مسافت نداره وفقط
میگه بیا اومدی؟ داری لباس میپوشی؟من میرم یک لیوان شیر
میخورم ومیخوابم تا شمابیاین باشه ؟
ووقتی میگم حالا تو برو من برم کارامو بکنم که شاید
فاصله زمانی باعث بشود که از یاد ببرد
کیمیا:من با عمه عسل قهر.ودر ادامه صدای افتادن گوشی ب
ه روی زمین وصدای گریه ی کیمیا که دیگه من طاقت نمیارم
وقطع میکنم
چه باید کرد اولا که بچگیه دیگه
دوما عدم درک مسافت برای یک دختر سه ساله
سوما علاقه ست دیگه شوخی بردار نیست باید تابیست
روز دیگه برای آمدنش به مشهد صبرکرد