کیمیا و آجی
سلام کیمیاجانا
خوب چشمت روشن آجی رو دیدی امروز آجی ساعت دو ونیم
از پیش شما اومد مشهد.
جونم برای گل دخترم بگه که شما دیروز وقتی آجی از راهیان نور برگشته در ایستگاه راه آهن اندیمشک منتظر شدید تا آجی برسه وهمدیگه رو ببینید بعدهم شما نازدختر که خیلی دوست داری بیای مشهد با کلی گریه که من میخوام برم مشهد پیش عمه عسل واصلا گوش نمیکردی که مامان وبابا میگفتند که نه ما باید فعلا تا یکماه دیگه اینجا هستیم بعدمیریم .
بالاخره بابا شمارو با کلی گریه ی شمااز آجی جدات کردن وتورو بردند خونه .
امروز که فیلم گریه وداستان تمایل شدید تورو برای آمدن
به مشهد دیدم کلی دلم سوخت
اشکالی نداره عزیزم انشاالله تایه ماه دیگه اینجایی
اینم عکس شما تو ایستگاه راه آهن اندیمشک
اینجکه اینقدر اخمالوهستی مال اینه که تقریبا قهرکردی ورفتی کنار دیوار وایسادی ودوست داری امروز با آجی بیای مشهد
اینارو وقتی بزرگ بشی وخودت بخونی جالبه