قسمت دوم (کاظمین)
خب کیمیاجون
از بار شکم که بگذریم حالا ببینیم چه باخود داریم که در آنجا به دردمان بخورد
به عبارتی به درد آخرت مان بخورد
وقتی برای هر سفر باری می بنددم وچمدانی حاضر میکنم می بینم که
خیلی در تکاپو هستم که چیزی کم نداشته باشم حتی این بار به خاطر هوای کربلا که بیشتر وقتها خاکی است واکس را باخود بردم ولی........
حیف از ما آدمها که به فکر بار دنیایی هستیم ولی برای بار آخرتمان
دستمان نه تنها خالیست بلکه اصلا به فکر برداشتن توشه برای آخرت
هم نیستیم
بگذریم بالاخره اول غروب آفتاب بغداد بود که در ماشینهای شاسی بلند
که مخصوص فرودگاه بود به قصدرفتن به کاظمین سوارشدیم نیم ساعتی
در ترافیکی که بخاطر انتخاباتشان بود معطل شده وکمی جلوتر از مقصد پیاده شدیم
در عراق گاریهای مخصوصی که شبیه گاری نفتی های قدیم خودمان بود
بارهاراسوارکردیم وپس از گذشتن از یکبار بازرسی وارد سیطره اطراف حرم
کاظمین شدیم در هتلی مستقر شدیم وپس از خوردن چای به طرف حرم
پدروپسر امام رضا (ع) به راه افتادیم تا سلام امام رئوف مان را به آنها برسانیم
کیمیاجان چون تورابا خودهمراه برده بودم اول از تو خواستم به رسم
ادب امامانت را سلام بگویی
وپس از تو ،من وقتی وارد شدم سلامی وعرض ادبی واشکی
که حال وهوای دل سوخته ام را نشان میداد وراز ونیاز ......
وبرای آنان که دلم راسوزانده بودند دعایی و..................بماند..........