آغاز سال تحصیلیت مبارک
سلام کیمیای پنج ساله
نه............سلام کیمیایی که ششمین پاییز زندگیت را می گذرانی
سلام برتو که امروز اولین روز پیش دبستانیت را تجربه کردی
یادش بخیر ماهم روزی مانند تو با شوق وشور بچگی از خواب بیدار شدیم
آنوقتها لباس مدرسه مان روپوش نام داشت
روپوش ارمک دودی رنگی می پوشیدیم وبا کیف هایی که شکل
چمدان داشت به مدرسه میرفتیم مدادهای رنگین کمان مان که
موقع نوشتن می چرخاندیم که رنگها قاطی شود وزیباتر جلوه کند
پاک کنهای سه رنگ
ودفترهای کاهی که اغلب با روزنامه جلد میشد
دلم برای اون روزهایم تنگ شده..............
روزهایی که برای هربار گذشتن از خیابان با آن حال وهوای بچگی
روی خط عابر می ایستادیم وبه امام هشتم سلام می دادیم وچه
سعادتمند بودیم با این عادت زیبایی که به ما آموخته بودند که روزمان
را با سلام بر امام رئوف آغاز میکردیم
آن روزها تجملات که زیاد نبود وسایل مدرسه در یک خرید ساده از
نزدیکترین مغازه نزدیک به خانه که آقای موسوی نام داشت انجام میشد
وکلی مداد ومداد تراش انبار نمیشد اصلا کسی به کسی نبود که به دنبال مارک باشد ویا کیفهای باربی وسیندرلا رقابت در خرید وچشم و
هم چشمی ایجادکند
خیلی برایمان وقت میگذاشتند بعداز روزنامه کاغذ کادوهای ساده ،
نه از این زرق وبرق دارها دفتر وکتابمان جلد میشد وما بودیم ودرس
ومدرسه وآخر سال هم توقع قبولی...
وتازه در بعضی خانواده ها که لباس مدرسه امسال لباس سال آینده ی
خواهرک شون میشد
واینگونه بود تا چشم به هم زدیم ودرسمان تمام شد کارمند هم شدیم
واکنون دورا ن بازنشستگی را خیلی شیرین وبا خوشی وسلامتی
میگذرانیم البته به کوری چشم شاه (این یک مثل است عزیزم)
وتو........
وتو تو این روزهای دلنشین کودکیت آغازکردی بهار تعلیم وتربیتت را .
و امروز ...
قدر بدان کیمیاجان روزهای تحصیلی که همراه باکودکی آغازمیشود
با دنیای بی خبری از غصه ها همراه با شادی دلپذیری آغاز میشود
این روزهای زیبا را قدر بدان
تو ودیگر همسالانت در بهترین موقعیت به مدرسه میروید در بهترین کلاسها درس میخوانید
بهترین بابای دنیا برایت هزینه میکند
وتو باید بهترین دانش آموز که سالهای بعد بهترین دانشجو باشی
پی نوشت تکراری
به سالهای تحصیلی خودم برمیگردم اون روزهایی
که حتی پدرومادر توهم به دنیا نیامده بودند سالهایی
دور از هرگونه استرس وهیاهو
سالهایی که همه ی هم سن وسالهای من از دوران آرامشوبی خیالی ما بچه ها صحبت میشود
دو روز مانده به مهر چند دفتر ساده وبدون زرق وبرق حالا
توی کیف مان میگذاشتند ویک کیف گوچک چمدان شکل
دستمان می دادند وبا امید خدا راهی میشدیم با کفشهای
ی که یکسال تمام مارا همراهی میکردند وبا روپوشهای ارمکی
که حتی رنگش را هم تیره انتخایب میکردند که اگر کثیف هم شد
زیاد به چشم نیاید
مثل این روزهای شما که نبود که مانتوهای رنگ و وارنگ وکفشهایی
که با کیف هایتان ست شده باشد وعکسهای باربی ودیگر...
مدادهایمان با روکش مارپیچی رنگ و وارنگ ودفترهای کاهی وکتابهایی که با روزنامه جلد میشد
مادرهای آن روزها مثل امروز به دنبال زرق وبرق نبودند که....
آخر سال هم توقع معدل بیست از ما داشتند بدون اینکه یکبار
به مدرسه سری بزنند واز اوضاع ما باخبر باشند
دلم برای آن روزهای بی خبری از غصه های کنونی تنگ شده
دلم بهانه آن روزهایی که هم پدذر داشتم وهم مادر ،غنج میرود
اصلا امشب بچه شده ام دلم هوای کیف چمدانی شکل آن سالهایم را کرده
دلم برای صف بستن با همکلاسی هایم تنگ شده
یادش بخیر معلم کلاس اولم خانم حذیفی خدایش بیامرزد
یاد مدرسه شرف .....یاد مش کاظم سرایدار مدرسه بخیر
چه روزهای خوبی داشتیم وقدر ندانستیم
حالا کیمیای من که میدانم به دورازهرگونه تجملات وبا کیف
ودفتر ساده به مدرسه خواهی رفت
اول مهر روز تو هم هست
روزت مبارک عزیزم
نظر یادتون نشه