سیب
کیمیا جون این شعر رو که سروده ی فروغ فرخزاد هست و همچنین جوابیه آن سروده ی حمید مصدق رو جایی خواندم و خوشم آمد گفتم برای تو بذارم تا دیگران هم استفاده کنند
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد وبه خاک
دل من گفت:برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را
من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه ی خانه ما سیب نداشت
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت