کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

بامزه وبی مزه

دوستان عزیز آی مزه میده سرچها راه هنوز نرسیدی چراغ سبز میشه وباهمون دنده وباهمون سرعت راهتو ادامه میدی وترمز وپرمزی درکارنیست این خیلی مزه داره انگارازروی پل صراط رد شدی و وارد دروازه ی بهشت شدی اما چی بی مزه ست وقتی بری تو وبلاکی بعدببینی مطلبش رمزداره وهی بخوای یا نخوای رمزو داشته باشی بابانکنین بامردم این مردم آزاریارو .یک روزی باید جواب پس بدین ملت...........................
3 تير 1392

بچه گی هامون و دلخوشی هامون

روزی که کیف راروی شانه ما ن انداختیم وبه مدرسه میرفتیم از خیاباهایی که روبروی حرم بود وهرروز به امام رضا (ع)سلام میدادیم وقتی کاردستی که باکمک بزرگترها درست کرده بودیم تو دستمون بود چقدر نگاه مردم وهمه کسانی که از پهلویشان میگذشتیم برایمان مهم بود تو جمع فامیل با هم سن هامون می نشستیم ومیگفتیم ماتا اینجا خوندیم چه حالی میداد که یک درس از اونا جلو بودیم وقتی تو کلاس وقت اضافی میاوردیم معلم میگفت یکی بره بیرون وما جای چیزی رو عوض میکردیم وتامیومدتوکلاس بانزدیک شدن به اون رومیز تق تق های بلند وکوتاه میزدیم تومدرسه مون از یک اتاقی به اسم سیاه چال میترسوندنمون مدادامونو تیزمیکردیم ومیزدیم رو دست دوستمون .خدامارو ببخشه ...
3 تير 1392

یاحسین...............

میلاد امام حسین(ع) مبـــــــــــــــــارک   میلاد گل رسول و زهرا و علی است زیرا که جهان خجسته زین نور جلی است ما را دگر از روز جزا بیمی نیست چون بر دل ما عشق حسین بن علی است انی سلم لمن سالمکم دارم سعی می کنم لااقل از آن "بد" هایی باشم که " خوب" ها را دوست دارند.! ...." اللهمَّ ارزقنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ ".... ...
22 خرداد 1392

روزهایی که کنارحسین فاطمه بودیم .............

از روزهایی که توکربلا بودم همش تو فکر ماجرای عاشقی امام حسین (ع)با خدای خودش بودم اما این یکی هم دلمو بدجوری میسوزوند که: بخش کن آب را یک بخش است اما پیکرعباس بخش بخش! واما پیکرحسین فاطمه چه ؟قطعه قطعه تکه تکه زیر آفتاب داغ ظهر عاشورا. یاداون روزایی که تو کلاس درس برای بچه ها میگفتم........... ومیگفتم........... تا به اونجایی که حضرت رقیه چه کرد وقتی سر بابارو براش آوردند وتو ظرفی............ واین موقع اشک شاگردانم تو کلاس ومن معلم رویم را به طرف تخته می چرخاندم که پنهان بماند..... کناری می نشینم ودقایقی مات ومبهوت همه چی هستم همراهانم را گم نکرده ام ولی با آنها فاصله دارم چی بخونم عاشورا؟جامع...
17 خرداد 1392

دیار خون وحماسه،کربلای حسین(ع)

  سلام کیمیاجون امروز زودتر از خواب بیدار شو میخوایم بریم کربلا.... همون جایی که هرکی میخواد این سفر را بره میگه دارم میرم کربلا .... صبح زودتر بیدار شدیم ساکهایمان را جمع وجور کردیم رفتیم که با خیال راحت تا ظهر تو حرم موسی بن جعفر بنشینیم ظهر هم پس از نماز باز مهمان  آقا موسی بن جعفر در مضیف بودیم بلافاصله برگشتیم هتل وبقولی ارابان گرفتیم تا ساکهارا برایمان تا محل سوارشدن به ماشینها حمل کند بالاخره یک ماشین سواری زرد که همان تاکسی تلفنی خودمان هست سوار شدیم ساعت 6بعداز ظهر رسیدیم کربلا وبلافاصله رفتیم خونه همون دوستمون که منتظرمون بودند در اتاقی که از قبل برایمان در نظر گرفته بودند مستقرشدیم وبرای نماز مغرب وضو گرفته راهی ...
12 خرداد 1392

حالا تو سامرایم

آره کیمیاجون دیدی همه از سامرا رفتن میترسیدن ولی خطری نبود؟   اینجا همان ورودی سامراست بعداز آن قسمت پشت سر به یک بازرسی رسیده وپس از آن وارد حرم میشویم   ولی با امنیتی که مامورای عراقی درست کردند خیلی راحت وارد حرم شدیم خیلی خلوت بود البته صحن وگلدسته ها توسط کارگران ومهندسان ایرانی در حال ساخت بودوبیشتر آنان که ماموریتهای سه ماهه وشش ماهه ویکساله دارند تو کانتینرهایی که بصورت اتاق اتاق هست زندگی میکنند اینو از اونجایی فهمیدم که چندتاشون لباساشونو شسته بودن وروی نرده های جلوی کانتینر پهن کرده بودن ومعلوم بود مدت زیادی آنجا میمانند البته از یکی شون هم که پیرمردی بود سوال کردم خلاصه با دلی آرام وبا فرصت زی...
8 خرداد 1392

شب سیزده رجب المرجب

کیمیای با سعادتم میدونی فردا روز پدره چه کرده ای؟وقتی باباخسته وکوفته از سر کار به خونه میاد براش چه میکنی؟ آ یا گفته ای باباجون خسته نباشی آیا سعی کرده ای تو خونه ساکت تر باشی تا خستگی از تنش بدر آید؟ آیا برایش چای یا شربتی برده ای؟ دیدی موهای بابا داره رنگ عوض میکنه دیدی باباتمام توانشو گذاشته تا شما راحت باشین؟ دیدی بابا حوصله اش مثل سابق نیست میدونم آره میدونم اینا همه نشانه اینه که تو داری بزرگتر میشی یلدا داره بزرگتر میشه پس برو صورت بابا راببوس وبگو پدر نازنینم روزت مبارک دوستت دارم بابایی بهتر ازجانم سالروز ولادت امیرالمومنین بر همه ی شیعیان جهان مبارک ...
3 خرداد 1392

حرکت به سوی سامرا

صبح زود بیدار شدیم وپس از زیارت امامین جوادین وخوردن صبحانه رفتیم تو گاراژ تو کاظمین وبا اندکی معطلی بالاخره ماشین سواری گرفتیم وبه سوی سامرا حرکت کردیم راه تقریبا سه ساعته را با سرعت زیادی که راننده داشت زودتر رسیدیم بین راه سامرا به زیارت سید محمد عموی امام عصررفتیم وراننده همچنان بیرون از زیارتگاه منتظر ما بود خیلی سریع زیارت ونماز ودوباره با همون ماشین به طرف سامرا رفتیم بین راه جاده پستی وبلندی زیادی داشت که گاها یا در دست تعمیراست ویا از غفلت به اصطلاح شهرداری آنجا وضعیت جاده وخیابانها نامرتب بود به حدی که باخودم میگفتم آیا کسی هم تو این شهرزندگی میکند بالاخره با کمی ترسی که اغلب مردم از رفتن به سامرا در دلمان ایحاد کرده بودند...
3 خرداد 1392

سومین روز توکاظمین

کیمیای من  سلام عیدت مبارک میدونی برام چه جالب بود امروز توحرم امام رضا داشتم به جون جوادش قسمش میدادم وبرای همه مسلمین دعا میکردم که فهمیدم امشب شب تولد باب الحوائح حوادالائمه ست ودیگه دلم رفت تو کاظمین ..... خوب داشتم میگفتم که تو کاظمین تو حرمشون خیلی صفاداشت خیلی حال خوبی داشتیم بخصوص که هرروز نهار تو مضیف حضرت دعوت بودیم وغذایی شبیه قیمه خودمون ولی کمی له تر وکم آبتر وپرادویه وخوشمزه بود یکروز هم مرغ ویکروز هم لوبیا سفید بصورت خورشتی لعاب داده ومقداری هم مرغ بریان لای پلو .خوشمزه بود دیگه واز همه مهمتر که متبرک بود توحرمشون اون خادمای زن که فوق العاده با متانت ومهربانی تمام سعی میکردن که همه به زیارت برسن ومرتب...
31 ارديبهشت 1392