کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

سالروز ولادت مرد خدا مبارک

یکی بود یکی نبود سالیان دور  که عمه عسل بچه بود وعزیزونازدردونه باباش بود وبه حکم اینکه بچه آخر وته   تقاری بود خیلی مورد توجه همه بودودرست تو همین ماه خرداد درست روزایی که تو فصل امتحانات بود   باباش پرواز کرد ورفت اونجایی که همه میرن ومنو تنها گذاشت   یک بچه کلاس دوم دبستان که دوست داره هرزمانی دست محبت پدر رو سرش باشه از این نعمت   محروم شد تا اومدیم بجنبیم دیدیم زمان زود گذشت وعمه عسل تو در لباس معلمی خدمت به بجه ها رو   شروع کرد وهمیشه حواسم به بچه هایی بود که مثل من این نعمت رو از دست داده بودند   امروز دلم هوای اون روزارو کرد  اینا رو نمی نویسم که تو دلت بگیره مینویسم که ...
24 خرداد 1390

خوشحالی

عزیزم امشب تو تو راهی و بامامانت داری میای مشهد پیش ما معلومه که تو هم خوشحالی که من و اجی فاطیما رو میبینی فدای اون خنده های قشنگت برم  ...
24 خرداد 1390

پدرم روزت مبارک

بوسه بر لبانت....... که نه بردستانت باید زد که هرروز در پی آسایش وآرامش آینده ی من قدم برمیداری تا من آنطور که تو و   مادرم دوست داری دختر با صلابت وبانشاط ایرانم باشم ودر آینده باعث افتخار شما    بگردمت باباجونی که صبح تا شب چقدر برای من ومامانی زحمت می کشی همه جور سختی را تو این هوای   گرمای خوزستان به جان میخری که ما  راحت باشیم   بذار بزرگ بشم تو هم باشی مامان هم باشه اونقدر برات جبران کنم که بگی بسه دیگه   آخه خودت میدونی که من شماهارو چقدر دوست دارم مثل همه بچه های دنیا   دعا میکنم خدا سایه شمارو  روسر ما مستدام بدارد انشاالله   پدرم  گامهایت استوارتر ...
24 خرداد 1390

نیایش

خدایابه فرزندانمان که نور دیدگانمان وآفریده ی تو هستند رزق وروزی حلال وعافیت وعاقبت بخیری عنایت    بفرما آنان را محب دوازده امام وچهارده معصوم قرار بده شوق وشور عبادت وبندگی را در دلشان نورانی کن    آنان را درپناه الطاف بیکرانت حفظ بفرما وآنی به خودشان وامگذار    بارالها به فرزندانمان روزی مریم  نور حسین (ع) قلب خدیجه  ثروت قارون  حکمت لقمان   ملک سلیمان   صبرایوب   جمال یوسف      حیای حضرت فاطمه   وعدالت حضرت علی(ع)  ومحبت همه اولیا وانبیارا عنایت بفرما ...
21 خرداد 1390

ملاقات با خدا

همیشه با خدا ملاقات می کرد هر بار که از ملاقات با خدا می آمد چهره اش بر افروخته تر بود از چهره اش پیدا بود که سنگینی ملاقات رمق او را می گیرد ولی در حیرت بودم که چرا باز هم این گونه و سر از پا نشناخته برای ملاقات با خدایش لحظه شماری می کند من هم هر بار که از ملاقات با خدا برمی گشت,مشتاق تر بودم که او را ببینم قدم هایم را جای قدم های او می گذاشتم گاهی اوقات آنچه را می دید و می شنید من هم میدیدم و می شنیدم,گفتگویش در هر ملاقات به نسبت دیدار قبل طولانی تر می شد از دیدار همدیگر راضی و خشنود بودند ...... هنگامی که سوال می کرد,پاسخی شیرین و در خور می شنید. از اینکه خدا را عاشق انسان ها می دید در پوست خود نمی گنجید. چگ.نه این محبت...
10 خرداد 1390

دختر گل گلابی

  چه خوشگل وبا جبروت............چه نورانی وبا صلابت.....................درست مثل باباجونی   (بابای بابا امید) اخم کردنتم قشنگه .......نازکردنت ملوسه......همه ی کارات مخصوص خودته  ...
9 خرداد 1390