کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

شیرین کاری

سلام کیمیای ملوسم میخوام برات از کودکیهای خودم بگم    بگم منم مانند ثو هیچ علاقه ای به عروسک تداشتم وفقط ترجیح میدادم باگل و خاک خونه بسازم چون بیشتر همبازیهام پسر بودند ترجیح میدادم با علایق اونا کتاربیام وبقولی کمی نسبت به همسالام شیطونتر وکمی جسور بودم وقتی یادم میاد وقتی که یکسال وسه ماهه بودی چطور یکشب ازساعت 12تا1/30 دقیقه بایک کلمن آکاسیو شروع کردی به بازی بقدری اونو بالا وپایین انداختی بقدری مارو سرگرم کرذه بوذی ومابه شیرین کاریهای تو میخندیم که ما متوحه شکستن اون نشدیم فردای اون روز وقتی کلی ماهی خریدیم با یخ فراوان        خودت بقیه ماجرارا حدس بزن آخه نمکدون من قندوگلاب من نمیدونی تا وقتی رسیدیم خونه &...
12 اسفند 1389

بدون عنوان

  کیمیاجون معلوم میشه عزیزدلم توهم خوشحالی که داری میای پیش ما  میدونم خوشگلتر شدحالا دیگه دوسال وخرده ای شدی حرفای قشنگ بلد ی بابا ! میخواهم برات فرهنگ لغاتی را که میگی معنی کنم س=سلام       با=آب     ما=مامان بای =بابا      ام=عمه    بوف=غذا نفسم بقیه اش باشه برای بعد میبوسمت ...
11 اسفند 1389

مناجات با خدا

خدایا کودک که بودیم جه دلهای بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم جه دلتبگیم کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش میشد خواند  خدایا از تو میخواهم که کیمیای من وقتی بزرگ شد وخواست که این مطالب را بخواند دلی داشته باشد به وسعت اقیانوسها وهمیشه یاد تو در دلش نورانی باشد کارهایش با نام ویاد نو باشد وتو تنهایش نگذاری ودرتمام لحظه های ذندگی قلبش سرشار از امید به تو وسپاس برای تو باشد ازتو که درهمه لحظه ها نفسهایمان جان می بخشی ازتوکه آغاز وپایان زندگی مان را میدانی می خواهم که کیمیای مادر تمام طول عمرش آرام  وپرتلاش صبور وشکیباودلی خالی از هرگونه کینه و  فقط امیدوار به درگاه تو باشدانشاالله  ...
11 اسفند 1389

معرفی

به نام خدای زیباییها من کیمیا متولد هشتم شهریور 1387 درکناربادگاه امام رضا ع بدنیا آمدم واز امروز به جمع نی نی وبلاکیهای نازنین می پیوندم وبقیه داستان را میسپارم دست بزرگترام آخه من هنوز سواد ندارم که ....
9 اسفند 1389

بدون عنوان

 امروز به نی نی های دیگه سر زدم از مامان آنیساجون که زحمت کشیدند وسری به ما زدند متشکرم  امروز خیلی دلم هواتو کرده کیمیاجون دارم روز شماری میکنم برای اومدنت به مشهد     وقتی بیای چقدر بزرگ شدییییییییییییییییییییییییی نفسم  ...
9 اسفند 1389

بدون عنوان

 بالاخره از سفر حج اومدم وتا فردا خیلی طاقت آوردم اخه نفسم مهمونا میومدن دیدنم و.....فردای اون روذ جه روز تاریخی قشنگی دیدن روی ماه تو برای اولین بار وای.................خدای من برات ازمکه لباسای خوشگل آورده بودم وتو هم تو اون لباسا میدرخشیدی  روذها گذشت وگذشت وتو 40 روزه که شدی باید بامامان جون ومامانی میرفتین پیش بابا آخه شما رفتین ومنم مرنب باتلفن صدای نازتو میشنیدم وتو روز به روز بزرگتر شدی واولین قه قه کردنا وخنده هاتو از تلفن میشنیدم وقتی بعداز 4ماه اومدی مشهد اونقدر به نظرهمه بزرگ شده بودی که میگفتیم دیگه وقت عروسیشه آخه  قشنگم شما تو دزفول بودین وما هم اینجا هرجندوقت میومدین ودل همه مونو آب میکردین ومیرفتین اولین کلمه ...
8 اسفند 1389

بدون عنوان

 بالاخره از سفر حج اومدم وتا فردا خیلی طاقت آوردم اخه نفسم مهمونا میومدن دیدنم و.....فردای اون روذ جه روز تاریخی قشنگی دیدن روی ماه تو برای اولین بار وای.................خدای من برات ازمکه لباسای خوشگل آورده بودم وتو هم تو اون لباسا میدرخشیدی  روذها گذشت وگذشت وتو 40 روزه که شدی باید بامامان جون ومامانی میرفتین پیش بابا آخه شما رفتین ومنم مرنب باتلفن صدای نازتو میشنیدم وتو روز به روز بزرگتر شدی واولین قه قه کردنا وخنده هاتو از تلفن میشنیدم وقتی بعداز 4ماه اومدی مشهد اونقدر به نظرهمه بزرگ شده بودی که میگفتیم دیگه وقت عروسیشهآخه  قشنگم شما تو دزفول بودین وما هم اینجا هرجندوقت میومدین ودل همه مونو آب میکردین ومیرفتین اولین کلمه ا...
7 اسفند 1389