کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

قدرلحظه هایت رابدان

روزهادرگدرند لحظه ها به شتاب ازپی هم میگذرند هرنفس فرصت سبزیست که برباد رود  یا به افسوس   زمانی که گذشت یا در اندیشه فردا می دود یادراندوه ندانستن ها  یابه هرجاذبه  دل بستن ها  درحصاری که به دور تن خود ساخته ایم  همه در فاصله ی مشغله ها غرق شدیم چه بسا ثانیه هایی که به غفلت بگذشت  چه بسا ثانیه هایی که درآن میشد از تجربه لبریز شویم می شد از تلخی  تکرار بگذشتن وماندن برسیم   < اندکی هم درهمین اکنون اندیشه کنیم  لحظه ای سبزکه دیروز به فکرش فرصتی مناسب که گر رفت دگر باره نمی آید باز پس کیمیاجون عزیز دلم قدر این لحظه های باهم بودن را بدانیم حیف است ثان...
24 ارديبهشت 1390

شعر

رفتم بالا گیلاس بود   خوشگل وخوش لباس بود   روشاخه ها تاب می خورد آفتاب ومهتاب می خورد   صورتشو بوسیدم   ولی اونو نچیدم   اومدم پایین گوش بود  گوش مال خرگوش بود                         به جای گوشواره هم دوتا گیلاس روش بود    اینم شعری که قراره یاد بگیری  ...
23 ارديبهشت 1390

نکات زیبا

5جمله خوب که بچه هادوست دارند با آنها اینطوری صحبت شود خودت تصمیم بگیر    من تورو دوست دارم ولی این کادتو نمی پسندم ازتو می خواهم مشکل منو حل کنی   آیادوستت چیزی گفته که واقعیت نداره و         توراناراحت کرده؟5جمله که برای بچه ها ناخوشاینداست                                                                                                     ...
23 ارديبهشت 1390

برای فردای تو

دیروز رفت  امروزهم در حال رفتن است فرداهم می آید ومی رود اگر دیروزت خالی بود امروزت هم بی تفاوت سعی کن فردایت سرشار از حقیقت باشد تو باید فردا را باور کنی از دیروز تا فردا شاید (دقیقه ها)کوچک باشند ولی (ساعت ها)بزرگ ترند روزها کوچکتر ولی هفته ها بزرگ ترند  تو باید بتوانی  فردایت را امروز آغاز کنی زندگی همین است پیوند دیروز و امروز و فردا همیشه یادت باشد اگر امروزت کوچک است کاری کنی که فردایت بزرگ باشد      عزیزکم تو در قاب خاطرات زندگیت به آینده ای  روشن لبخند می زنی و چه متفکرانه به افق هستی نگاه می کنی       ...
21 ارديبهشت 1390

سبزیجات عحیب

گفتم سلام تربچه نقلی لپ قرمزی  پیزهن گلی بااین دست وپای گلی کجا میری  گفت میرم لب آب خودم رابشویم بعدمیرم سرسفره وسط بشقاب سبزی خوردن  میشینم  گفتم آهای چغندر تو جقدر سفتی برگهاتم کلفته   راستشوبگو تواصلا خوردنی    هستی؟  گفتم آفاپیازه توکه نرم ونازکی سفیدونازی چراماروبه گریه میندازی گفت من     دوست ندارم اشک کسی رو دربیارم تقصیرخودتونه که منو میبرید   گفتم شلغم جان چراوقتی مریض میشم بایدتوروبخورم گفت من دارو نیستم   ولی مثل دارو دشمن میکروبا هستم ا   اگرمنوبخوری همیشه سالم میمونی   فهمیدم همه اینا ...
19 ارديبهشت 1390

سیب

کیمیا جون این شعر رو که سروده ی فروغ فرخزاد هست و همچنین جوابیه آن سروده ی حمید مصدق رو جایی خواندم و خوشم آمد گفتم برای تو بذارم تا دیگران هم استفاده کنند    من به تو خندیدم  چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه  پدر پیر من است من به تو خندیدم  تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد وبه خاک دل من گفت:برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را  من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام ...
19 ارديبهشت 1390