کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

حالا تو سامرایم

آره کیمیاجون دیدی همه از سامرا رفتن میترسیدن ولی خطری نبود؟   اینجا همان ورودی سامراست بعداز آن قسمت پشت سر به یک بازرسی رسیده وپس از آن وارد حرم میشویم   ولی با امنیتی که مامورای عراقی درست کردند خیلی راحت وارد حرم شدیم خیلی خلوت بود البته صحن وگلدسته ها توسط کارگران ومهندسان ایرانی در حال ساخت بودوبیشتر آنان که ماموریتهای سه ماهه وشش ماهه ویکساله دارند تو کانتینرهایی که بصورت اتاق اتاق هست زندگی میکنند اینو از اونجایی فهمیدم که چندتاشون لباساشونو شسته بودن وروی نرده های جلوی کانتینر پهن کرده بودن ومعلوم بود مدت زیادی آنجا میمانند البته از یکی شون هم که پیرمردی بود سوال کردم خلاصه با دلی آرام وبا فرصت زی...
8 خرداد 1392

شب سیزده رجب المرجب

کیمیای با سعادتم میدونی فردا روز پدره چه کرده ای؟وقتی باباخسته وکوفته از سر کار به خونه میاد براش چه میکنی؟ آ یا گفته ای باباجون خسته نباشی آیا سعی کرده ای تو خونه ساکت تر باشی تا خستگی از تنش بدر آید؟ آیا برایش چای یا شربتی برده ای؟ دیدی موهای بابا داره رنگ عوض میکنه دیدی باباتمام توانشو گذاشته تا شما راحت باشین؟ دیدی بابا حوصله اش مثل سابق نیست میدونم آره میدونم اینا همه نشانه اینه که تو داری بزرگتر میشی یلدا داره بزرگتر میشه پس برو صورت بابا راببوس وبگو پدر نازنینم روزت مبارک دوستت دارم بابایی بهتر ازجانم سالروز ولادت امیرالمومنین بر همه ی شیعیان جهان مبارک ...
3 خرداد 1392

حرکت به سوی سامرا

صبح زود بیدار شدیم وپس از زیارت امامین جوادین وخوردن صبحانه رفتیم تو گاراژ تو کاظمین وبا اندکی معطلی بالاخره ماشین سواری گرفتیم وبه سوی سامرا حرکت کردیم راه تقریبا سه ساعته را با سرعت زیادی که راننده داشت زودتر رسیدیم بین راه سامرا به زیارت سید محمد عموی امام عصررفتیم وراننده همچنان بیرون از زیارتگاه منتظر ما بود خیلی سریع زیارت ونماز ودوباره با همون ماشین به طرف سامرا رفتیم بین راه جاده پستی وبلندی زیادی داشت که گاها یا در دست تعمیراست ویا از غفلت به اصطلاح شهرداری آنجا وضعیت جاده وخیابانها نامرتب بود به حدی که باخودم میگفتم آیا کسی هم تو این شهرزندگی میکند بالاخره با کمی ترسی که اغلب مردم از رفتن به سامرا در دلمان ایحاد کرده بودند...
3 خرداد 1392

سومین روز توکاظمین

کیمیای من  سلام عیدت مبارک میدونی برام چه جالب بود امروز توحرم امام رضا داشتم به جون جوادش قسمش میدادم وبرای همه مسلمین دعا میکردم که فهمیدم امشب شب تولد باب الحوائح حوادالائمه ست ودیگه دلم رفت تو کاظمین ..... خوب داشتم میگفتم که تو کاظمین تو حرمشون خیلی صفاداشت خیلی حال خوبی داشتیم بخصوص که هرروز نهار تو مضیف حضرت دعوت بودیم وغذایی شبیه قیمه خودمون ولی کمی له تر وکم آبتر وپرادویه وخوشمزه بود یکروز هم مرغ ویکروز هم لوبیا سفید بصورت خورشتی لعاب داده ومقداری هم مرغ بریان لای پلو .خوشمزه بود دیگه واز همه مهمتر که متبرک بود توحرمشون اون خادمای زن که فوق العاده با متانت ومهربانی تمام سعی میکردن که همه به زیارت برسن ومرتب...
31 ارديبهشت 1392

کاظمین مهمون امامین جوادین

بله کیمیا دست در دست تو با خیال زیبایی که باتو داشتم صبح زود بیدار میشدیم واز هتل تا حرم که خیلی نزدیک بود سه الی چهاردقیقه می رسیدیم کیمیاجون یادته ؟ هوای لطیف صبحگاهی روحتو نوازش میکرد وچه زود پس از یک بازدید وتحویل گوشی موبایل وارد قسمت بازدید دوم میشدیم وسلام به امامین جوادین (علیهما السلام) اول نماز جماعت که تو هم دست در دست من خودمونو تو جماعت زائرایی که بعضا یک روزه تو کاظمین اقامت داشتند جا میدادیم ونماز میخوندیم وتمام حواسمون بود که تا نمازتمام شد بریم دور ضریخ .وزیارتی سیری بکنیم البته گاهی برای اون دسته از زائرایی که بیخ گوشمون میگفتن خانم بزار ما زیارت کنیم کاروانمون داره میره جا باز میکردیم که بتونن به ضریح ن...
28 ارديبهشت 1392

بازگشت از کربلا(قسمت اول )آغاز سفر

سلام کیمیاجان .کیمیای کربلا دیده کیمیای .... بی معطلی بگویم تو را با خود برده بودم نه خیالی که در قابی از خاطراتی که از کربلا رفتن تو داشتم تو را همراه خود بردم بله یک روز جمعه یعنی 16 فروردین که سفر را با هواپیما به قصد بغداد شروع کردم وپس از سه ساعت واندی تو فرودگاه بغداد پیاده شدیم ما یک سفر 25روزه را چهارنفری بطور آزاد وبا خرج خودمان شروع کردیم بدون هیچ ترسی وبه امید اینکه خود حسین فاطمه همه جا یاورمان خواهد بود برات بگم که همه چی اعم از برنج وگوشت قرمه شده وسبزیجات خشک وحبوبات وروغن وادویه همه ساکهایمان را پرکرده بود انگار که اردویی یکماهه میرویم ولی با قصد زیارت نه تفریح .      ...
23 ارديبهشت 1392